نگاهی به دورو بر سالن انداخت. تصمیم گرفت فضای خانه را در آستانهی سال نو بدون خرید وسایل دکوری جدید یا حتی خنزرپنزر کمی تغییر دهد و زنده کند. چشمش به چمدان مبلی افتاد. گاها چیزهایی درآن پیدا میکرد که چون جلو چشم نبودند بودنشان را فراموش کرده بود. این چمدان معمولا هدیهای غیرمنتظره برای او داشت. اینبار گلدان آویزی را که از صنایع دستی شیراز خریده بود را برداشت. همان بود که دنبالش میگشت و مناسب کارش بود. با میخ کوچکی به دیوار نصبش کرد. از دور آنرا ورانداز کرد تغییر خاصی و محسوسی به چشمش نیامد. انگار چیزی کم داشت. چند لحظه چشمانش را بست و فکر کرد. کمی پیشانیاش را خاراند و همینکه سرش را چرخاند نگاهش به ردیف گلهای طبیعی و گلدانهای رنگرنگش افتاد. فکری به ذهنش خطور کرد. گلدان پتوس را مناسب دید ساقهای کوتاه از آن را همره با ریشه از یکی از گلدانهای شلوغ جدا کرد. گلدان را تا نیمه آب کرد و ساقه گل را در آن نهاد. ریشههای پتوس زیبا در آب گلدان رقصان و شناور بودند. آن تغییر به ظاهر کوچک بود اما در دیدهی او گلدان و دیوار هر دو جان گرفته بودند..
آخرین دیدگاهها