مراسم شروع سال نو

روز قبل از عید رفتم داروخانه تا قطره چشمی بخرم. خیابون به حدی شلوغ بود که اگر موزیک‌های شاد پخش نمی‌شد فکر میکردی  یا باز کرونا تشدید شده و مردم در حال خرید و انبار اذوقه هستن و یا قراره اتفاقی بیفته که چند ماه حصر از پیامدهای قطعی اون اتفاقه. همه در شتاب برای ورود به ماجرایی نزدیک_نوروز-

من هم به استقبال نوروز رفتم اما نه اون مدل که اطرافم می‌دیدم. حتی خرید پوشاک نو هم نداشتم. بیشتر یادمه این ذوق را در دوران کودکی داشتیم اونم با کفشهای نو و قرمزی که بالای سرمان میذاشتیم و سفره ای بلندبالا و رنگین که از انواع خوراکیها و شیرینی و خشکبار لبریز بود شب را به صبح میرسوندیم و خروس نخوانده شیک و مرتب کنار سفره می‌نشستیم و پابه‌پای مهمانها شیرینی و آجیل می‌خوردیم و مشقهای عیدمون را هم روزهای آخر با عجله با کمک دیگران می‌نوشتیم و سیزده‌به‌در برایمان واقعا روز طبیعت بود و انگار تمام انرژیمون رو برای هیجان آن روز ذخیره کرده بودیم. و بعد از سیزده فروردین پر بودیم از خاطره و نشاط_ تحول شروع سالمان خیلی محسوس‌تر بود.

این سالها همان سفره ها تبدیل شده‌اند به سفره‌های کوچک با چند سمبل از حرف سین یا شین_که البته این سه نقطه هم تفاوتی در سرنوشت ما و احوال ما نخواهد داشت اما  عده‌ای همچنان روی آن به شدت اختلاف نظر دارن._

سالهاست ظاهرا به عید و تحول اهمیت میدیم به‌ویژه با خانه‌تکانی و چیدمان هفت‌سین. هر سال دهها تن گندم بیچاره جهت سبزه این سفره مصرف میشن با آرزوی داشتن سالی پر محصول و پر برکت_ لابد جهت هدر دادن مجدد آن_ آخه هر کسی همان مشت گندم کاشته خود را می‌بینه و آن دهها تن رو حتی تصورش هم نمی‌کنه. دانه های دیگر حبوبات نیز ازین ماجرا در امان نیستن. البته چند سالیه کاشتن هسته‌های نارنج و پرتقال در عین زیبایی جبران بخشی ازین هدررفت را کرده.

من هم سالهاست چندتا خوشه گندم را در بساط هفت سین خودم دارم و همان را جهت برکت کنار سبزه میذارم و تفاوت چندانی با آنکه خرمنی از گندم سر سفره گذاشته نمی‌بینم. عیدها هم که به حدی سریع میگذرن که گاهی آدم تصور میکنه میتونه سفره را هم جمع نکنه چون عید بعد که به فاصله‌ی چشم‌بر‌هم‌زدنی پشت در ایستاده. امسال فیگور هنرمندانه‌ای گرفتم و ظرف سبزه را نقاشی کردم تا قشنگ‌تر بشه. لحظه‌های آخر قشنگترشدنش بود که از پایه سر خورد و تالاپی افتاد و شکست و تمام ذوق و سلیقه و کلاسمون با آب و گِل مخلوط شد و ذوق و خلاقیت هنری ما عملا با یه پلک زدن بربادرفت. خوب بود قبل از پایان کار یه عکس از مرحوم گرفتم.  دیگه نه چاره‌ای بود و نه فرصت چاره.  سبزه‌ی معصوم را دوباره برداشتم و انتقالش دادم به همان ظرف سالهای قبل. شب بود و فرصت خرید و … نبود. رفتم سراغ سفره. از اتفاق سنجد هم نداشتیم. یعنی داشتیم اما پدر بزرگوار، بی‌خبر  جهت سلامتی خودشون و طبق دستور عطار اونا رو برده بودن و تا دونه‌ی آخر پودر کرده بودن و با شیر مصرف میکردن که خدای ناکرده پوکی استخوان سراغشون نیاد. چاره‌ای نبود به جاش عناب گذاشتم هم گرد بود هم خوشرنگ‌تر بود هم هم‌خانواده؛  شد 6سین و 1عین. کی به کی بود؟ سیب قرمز هم که نداشتیم. ماهی گلی هم که کلا چند ساله نداریم. بجای سنبل هم شب‌بو گذاشتم؛ هم معطر و ماندگار بود هم قشنگ و هم ارزانتر- اینم کی به کی بود؟_  نورعلی‌نور شد. سال هم به هر شکل به سلامتی نو شد و تحویل شد مثل قبل… اتفاق مهمی نبود که سال و سفره و سین‌هامون رو زیر سوال ببره. به نظرم اونچه مهمه اینه که ما خودمون نسبت به سال قبل به سمت بهتر شدن نو و متحول شده باشیم وگرنه این که 7 تا سین‌ه .حتی 7 هزار سین هم با هر مراسم و تشریفاتی قرارنیست برای ما معجزه کنن. تمام این سمبل‌ها یادآوری کننده‌ی مواردی هستن که  خودمون باید بتونیم توی زندگی واقعیمون  تاحدامکان بهشون حیات و معنا ببخشیم…

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *